اتفاقاتی را فراموش می کنیم و اتفاقاتی را فراموش نمی کنیم. معمولا هم بدی ها را
یادمان می رود و خوبی ها به یادمان می ماند.
به تو که فکر می کنم خیلی چیزها هست که درباره ات فراموش کرده ام.
یادم رفته که تو انقلابی دو آتشه و فعالی بودی و کمک های زیادی برای اخراج شاه از
این سرزمین کردی.
یادم رفته که تو فرمانده کل قوا بودی و جنگ نابرابر ما با صدام را رهبری کردی و برای
تمام شدنش هم خودت پیشقدم شدی.
یادم رفته که تو با وجود این که می توانستی ولایت را قبضه نکردی.
یادم رفته که تو اولین رئیس جمهور بعد از جنگ بودی و خیلی هم زحمت کشیدی و
چقدر سد و پل و جاده ساختی که شدی سردار سازندگی. و این ها یعنی تو
سفیدی؟
به تو که فکر می کنم چیزهای زیادی هست که نمی توانم فراموش کنم.
نمی توانم فراموش کنم که دیدی مونس مرادت خانه نشین میشود و هیچ نگفتی و
شاید خوشحال هم شدی.
نمی توانم فراموش کنم که تو عالیجناب سرخپوش نام گرفتی و هیچ توضیحی برایش
ندادی. تو رد نکردی و بلاهایی که سر مدعی آوردند به من اجازه داد باور کنم زمانی
سرخ پوشیده بوده ای.
نمی توانم فراموش کنم که تو محکوم دادگاه میکونوس هستی. و البته که ما این
دادگاه را قبول نداریم!
نمی توانم فراموش کنم که شایعات دخالت تو در قتل های زنجیره ای بر زبان ها
چرخید و سکوت و بی اعتنایی تو حتی در حد محکوم کردن آن فجایع، به من اجازه داد
شایعه را باور کنم.
نمی توانم فراموش کنم کشتار مرصاد را وقتی تو فرمانده بودی. من هم مثل بقیه
مجاهدین را دوست ندارم. اما تو بهتر از من می دانی که رفتن در آن سازمان با خود
آدم بود و درآمدن از آن با اجل. من و تو نمی دانیم چند نفر از کشته شدگان مرصاد
پشیمان بودند و به جبر مانده بودند. ولی می دانیم که اگر به جای کشتن اسیر گرفته
بودیدشان، معلوم می شد.
من فراموش نمی کنم سکوت تو در کشتار دهه شصت را. البته اگر جرمت در همین
حد بوده باشد!
و این ها یعنی تو سیاهی.
حالا باور دارم که خون دامن آدم را می گیرد. گمانم این خون ها که شمردم بدجوری
دامن تو را گرفته است. رفقایت تو را که سیاستمرد بودی و امانپور را می پیچاندی،
بدجوری پیچانده اند. جوجه اردک زشتی که زیر پرت گرفتی به جای قوی زیبا، دیوی
سیاه از آب در آمده و گویا کمر به خوردن سر تو بسته.
این بار هم زرنگی کردی. درست فهمیده بودی که اشک ریختن دیگر فایده ندارد، اما
بغض تو هم اثر چندانی نداشت. شاید اولین صدای بغض آلودی بودی که چشمان مرا
نمناک نکرد. خیلی های دیگر را هم. چرا که برای آمدن به جمع ما دیر شده است. تو
دل های ما را از دست داده ای. و در جمع ما جای نداری.
من اما از رنج تو شاد نیستم، چون تو سیاه نیستی. از رنجت ناراحت هم نیستم چون
تو سفید نیستی. تو همان خاکستری هستی، مرد خاکستری ایران!