بعضي وقتا دلم چيزاي عجيبي مي خواد. احساساتي سراغم مياد كه نمي تونم بفهممشون. مثلا حسودي مي كنم. نه اين كه هيچ وقت حسودي نمي كنم و حالا تعجب كردم. نه بابا! فقط الان چيزي كه حسوديشو مي كنم نا متعارفه.

حسودي زن و شوهرايي رو مي كنم كه با هم خوب نيستن. همه ش دعوا مي كنن. باهم قهر مي كنن. لجبازن و حرص همديگه رو در ميارن. صداي داد و بيدادشون تا اون سر كوچه ميره. زن و شوهرايي كه با شنيدن صداي پاي همديگه از تو راهرو ذوق نمي كنن و قلبشون تندتر نمي زنه. اونايي كه دلشون برا هم تنگ نمي شه و از عشق و علاقه روزاي اول زندگي فاصله گرفتن. حسادت مي كنم به زن و شوهرايي كه بيشتر خاطراتشون ازهم به يكي از دعواهاشون بر مي گرده. اونايي كه مي گن "رفتيم سينما يادته، لج كردي فيلم زهرمارمون شد" " مهموني فلاني من رقصيدم يادته اخماتو كردي تو هم از دماغمون در آوردي" "مامانم برات كادو تولد نخريده بود يادته با من قهر كردي".

خاطرات عاشقونه، مي تونه ادمو خفه كنه؟