شلوار نپوشين!

بعضي خبرا واقعا خوندنين. اينجا نوشته قانوني توي كره شمالي

تصويب شده كه زنها حق ندارن شلوار بپوشن. يعني حتما بايد

دامن بپوشن يا چيز ديگه. واللا خانوماي چشم بادومي كره خيلي

رو دارن اگه بخوان اعتراض كنن. گفتن شلوار نپوشين نگفتن كه تو

اين گرما شلوار" بايد" بپوشين يه مانتو هم روش يه دونه مقنعه

بالاترش و يه چادر هم روي همه ش. تازه هنوز قدرت انتخاب هم

دارن. اول اين كه مي تونن دامن بپوشن. دوم اين كه مي تونن

شلوار بپوشن. نه شلوار كه نمي تونن بپوشن. مي تونن... مي

تونن ... مي تونن هيچي نپوشن. خاك بر سرم خدا كنه اين

دومي رو انتخاب نكنن!

اين مردها

تا جايي كه من يادم مياد هر وقت ما زنها خواستيم وارد حوزه هايي بشيم كه مردونه حساب ميشن، آقايون خيلي زود مهربون شده ن و بدون هيچ چشمداشتي به كمكمون اومدن.

خواستيم رانندگي كنيم، گفتن خطرناكه خودم هر كجا بخواي مي رسونمت.

خواستيم حضانت بچه ها رو بگيريم، گفتن درآمدت كمه اذيت ميشي. خودم برات بزرگشون ميكنم.

خواستيم با دوستامون بريم مسافرت، گفتن خطرناكه خودم مي برمت.

يا اصلا خواستيم يه پيچ گوشتي بگيريم دستمون راديو رو تعمير كنيم، گفتن برق ميگيردت، خودم برات درستش مي كنم.

خواستيم لاستيك ماشينمونو عوض كنيم، گفتن اذيت مي شي، خودم برات عوض مي كنم.

يا خواستيم بريم بالاي درخت دو تا توت بخوريم، گفتن خطرناكه خودم برات مي چينيم. با بعضي از همين محبتاي بي دريغ مخمون رو زدن و يه عمر افتادن گردنمون كه هيچ، هر وقت خواستيم يك كم پامونو از گليم زنونه مون درازتر كنيم، با مهربوني تموم ضعف هامونو يادمون آوردن و از هيچ كمكي دريغ نكرده ن. اونوخت حالا كه بزن بزن و بكش بكش و بگير بگيره مدام تشويقمون مي كنن كه " آفرين. اين جنبش شماست" "اين مبارزه شماست" " نماد اين مبارزه هم از شماست" " شما شيرزنان ايران هستيد" " اگه كسي بتونه تغييري ايجاد كنه اون شماييد." " بريد جلو ما پشتتون هستيم!"

خيلي ممنون مرداي مهربون. خيلي ممنون كه ضعف هاي مارو فراموش كردين. گر چه ما در هر حال اين راهو ادامه ميديم. لازم هم نيست شما پشتمون باشيد. همونطور كه هيچ وقت، مخصوصا ده سال گذشته، نبودين. همون روزايي كه ما تنها و بدون تأييد شما مبارز بوديم و جلوي استاديوم آزادي جمع ميشديم و حقمونو مي خواستيم. اون روزا ما چند ميليون نبوديم كه نترسيم.فقط 50 تا بوديم. همون روزايي كه ما كاغذ مي گرفتيم دستمون و مي رفتيم پارك لاله و امضا جمع مي كرديم براي برابري. چند صد هزار تا هم نبوديم. 10 نفر بوديم. بدون پشتيباني شما. صد البته كه به پشتگرمي لبخنهاي تمسخرآميزتون وقتي مارو ميديدين!

من فمينيستم؟

"پوما" مارك معروفيست. و اين روزها همه دوست دارند لباس ماركدار بپوشند. براي همين هم توليدي هاي كوچك و كارگاه هايي با يك دستگاه و چهار دوزنده مي نشينند و لباس مي دوزند و مارك "پوما" مي چسبانند رويش. فقط هم به "پوما" اكتفا نمي كنند و همه مارك ها هاي معروف را گوني گوني مي خرند و مي چسبانند روي توليداتشان.

برچسب ها فقط روي لباس ها نمي چسبند. بعضي وقت ها به افكار آدم ها هم مي چسبند. برچسب هايي مثل ماركسيست، نهيليست، امپرياليست و ... و فمينيست.

فمينيست يعني چه؟ اين "ايسم"ها كه نام بردم همه را تا حدودي مي شناسم و اين "تاحدودي" يعني خيلي كم. راستش يك دائره المعارف كهنه و خيلي قديمي در خانه داشتيم كه درباره هر كدام از اين مكتب ها يكي، دو پاراگراف توضيح داده بود و همه شناخت من درباره اين مكتب ها همان چند سطريست كه در آن دائره المعارف خوانده ام. مي دانم كه هر كدام از اين ها يك مكتب فكريست با يك چارچوب مشخص كه درباره جوانب مختلف زندگي بشري ديدگاه تعريف شده اي دارد. مثلا "ماركسيست"ها براي ايدئولوژي، اقتصاد، اجتماع، سياست، فرهنگ و هنرنظر مشخصي دارند.

لابد فمينيسم هم چارچوبي دارد و ويژگي هاي مشخص و نوشته شده اي. مي گويم "لابد" چون نمي دانم! آن دائره المعارف قديمي ما چند صفحه پاره شده داشت كه يكيش همين صفحه مربوط به "فمينيسم" بود! همين هم مرا كنجكاو كرد كه بروم و كتابي پيدا كنم كه درباره اين مكتب ها، چيزي نوشته باشد. پيدا هم كردم. يك كتاب جامعه شناسي مكاتيب كه به خاطر ادبيات سنگين و خيلي جدي و كلمات قلمبه سلمبه اش به توده كتاب هاي تزئيني پيوست و بيشتر از دو صفحه اش خوانده نشد!

همه اين روضه را مي خوانم كه بگويم من نمي دانم "فمينيسم" چيست؟ چارچوبش كدام است؟ چه ويژگي ها و مختصاتي دارد؟ چه مي گويد و چه مي خواهد؟

فقط مي دانم هر كسي كه گفت "زن" لزوما "فمينيست" نيست. مخصوصا اگر حتي خودش نداند كه "فمينيست" چيست!

من در جامعه اي زندگي مي كنم كه قدرتمندترين فرد سياسي اش كه اتفاقا جايگاه مذهبي و فرهنگي هم دارد وقتي از يك وزير زن در كشوري ديگر حرف مي زند، به جاي اسم او مي گويد: "آن خانمي كه مي شناسيد ... شوهرش رئيس جمهور بود" و سمت او را به زبان نمي آورد. اگر از من بپرسيد چرا، مي گويم چون زن را به رسميت نمي شناسد. براي زن هويت و شخصيت قائل نيست.

من در جامعه اي زندگي مي كنم كه مذهبش و فرهنگش "زن ستيز" است. (نگوييد مذهب "زن ستيز" نيست و پيامبر گفته كه زن ريحانه است و ... . من حاضرم جايمان را عوض كنند و مردها ريحانه و پونه و حتي نرگس باشند و در عوض زن ديه برابر، نه دو برابر!، همان برابر داشته باشد)

من در جامعه اي زندگي مي كنم كه مرد هايش وقتي مي خواهند مردي را تحقير كنند به او نسبت زنانه مي دهند و زن هايش هنگام تشويق به صفات مردانه مزين مي شوند.

من در جامعه اي زندگي مي كنم كه "نامرد" يعني ،مرد نبودن، در آن فحش است. و من اين را دوست ندارم، همين. من فقط "مي خواهم زن باشم" همان چيزي كه آفريده شده ام و بايد باشم. اين فمينيسم است؟ نمي دانم. شايد باشد و شايد نباشد.

شايد كسي بيايد و چارچوب فمينيسم را براي من توضيح دهد و مرا در آن چارچوب به خودم نشان دهد، آن وقت رسما اعلام مي كنم فمينيستم. ولي در حال حاضر گمان مي كنم "فمينيسم" براي من همان "پوما" براي لباس هاي داخلي است با اين تفاوت كه اعتباري برايم نمي آورد.

 

زن، نزدیکتر به خدا

این پست به دلایلی حذف شد. بهتره فاصله مونو با خدا حفظ کنیم!

۴/۳/۸۸

منو بشناس! (جواب)

شناختن زن غير ممكنه؟ واقعا غير ممكنه؟ نمي دونم. توي شروع يه آشنايي و يا ارتباط معمولا آدما دو جور برخورد مي كنن. يا محتاطانه عمل مي كنن و صبر مي كنن كم كم طرف مقابلو بشناسن و بعد ارتباط نزديك تر يا صميمي تري برقرار كنن. يا بدون احتياط چنداني وارد ميدون رفاقت مي شن و به جاي شناخت طرف مقابل سعي مي كنن خودشونو بشناسونن و به طرف اجازه بدن بشناسدشون. و قطعا زن به شيوه دوم عمل نمي كنه!

زن توي ارتباطهاش و به ويژه ارتباطش با مرد سعي مي كنه بشناسه و تمام تلاشش رو براي اين كار مي كنه. زن معمولا مي دونه كدوم يكي از دوستاش چه غذايي رو دوست داره و چي رو دوست نداره. از چه رنگي خوشش مياد و از چه رنگي بدش مياد. پارك رو به سينما ترجيح ميده يا دوچرخه سواريو به كوهنوردي. حساس و زودرنجه يا بي خيال. اعتماد به نفس داره يا نداره. از قيافه خودش خوشش مياد يا نمي ياد. نظرش راجع به همسايه روبرويي و اينوري و اونوري چيه. دروغ مي گه يا نمي گه. رابطه ش با مادرش چي طوريه و ... . البته فهميدن همه اينا به طرفه العيني اتفاق نميفته. شناختن كار سختيه و زن حوصله، انرژي و علاقه كافي براي اين كارو داره. زن مي خواد بدونه طرفش چي فكر مي كنه، چه جوريه، و چي مي خواد. چون زن فضوله؟ نه . زن به خاطر احساس عدم امنيتي كه معمولا به خاطر شرايط خاص اجتماعي و فرهنگي باهاشه احتياط مي كنه و لازم طرفشو بشناسه تا آسيب نبينه. به همين علت هم اغلب حصاري از سيم خاردار دور خودش مي كشه كه نشه بهش نزديك شد.( درست مثل گل!!!) ويه دليل مهم تر اين كه زن مي خواد بشناسه تا در نظر بگيره.  بدونه طرفش چه رنگي دوست داره تا همونو بپوشه. چه غذايي دوست داره تا همونو بپزه. از چي ناراحت ميشه تا اون كارو انجام نده. چي خوشحالش مي كنه تا براش فراهم كنه.

مرد اما تقريبا برعكس عمل مي كنه. مرد سعي مي كنه خودشو بشناسونه تا ديگران خواسته ها و تمايلاتشونو ، نه اصلا زندگيشونو با اون هماهنگ كنن. مي دونم يك كم خودخواهانه س. ولي خوب، هست. مرد براي شناختن ديگران تلاش نمي كنه. بلكه خودشو مي شناسونه. توي اولين برخوردها زن مي پرسه چي دوست داري؟ ولي مرد دونه دونه مي شمره كه من اينو دوست دارم اونو دوست ندارم. از اين خوشم مياد از اون خوشم نمياد. و بلند بلند خودشو تشريح مي كنه تا زن بشناسه و با در نظر گرفتن خواسته هاي اون زندگي كنه. براي همين هم وقتي يه زن مي خواد هديه بخره براي انتخاب اصل هديه شايد مشكل داشته باشه اما براي سايز و رنگ و مدل هيچ مشكلي نداره چون مي دونه مرد چي مي خواد. ولي مرد كه مي خواد هديه بخره احتمالا فقط در مورد سايز! مشكل نداره و براي رنگ و مدل ول معطله.

شناختن زن دغدغه مرده؟ من كه باورم نميشه. مرد معمولا نه تنها براي شناختن زن بلكه براي شناختن هيچ كس وقت نمي ذاره. مردا زنو نمي شناسن. بچه هاشونو نمي شناسن. مادرشونو نمي شناسن. نمي دونن پدرشون چي دوست داره. برادرشون چي مي خواد و .... . دغدغه مرد شناسوندن خودش به زنه.

(نگيد برادر من مي دونه يا شوهر من ميشناسه يا من مردم و خيلي براي شناختن ديگران وقت مي ذارم. دارم كلي صحبت مي كنم. همه آدما كه دقيقا يكي نيستن.)

شناختن زن براي مرد يه سوژه خنده س؟ يه همشاگردي داشتم كه هر سال 6-5 تا تجديدي مياورد. بعد يه وقتا ميومد تو كلاسو بلند مي گفت ديشب خواب ديدم نفر اول كنكور شدم. همه مي خنديدند و خودش بيشتر از همه. گاهي وقتي فكر مي كنيم حل يه مشكلي خارج از توانمونه بهش مي خنديم با اين اميد كه كوچيك تر بشه. البته مرد ناتوان از شناختن زن نيست و اگه بخواد مي تونه زنو بشناسه. اگه بخواد!

 

 

منو بشناس!(سوال)

منو بشناس!

 

حتما شنيديد كه خدا به يكي ميگه يه آرزو كن حتما برآورده ميشه. طرف آرزو ميكنه يه اتوبان وسط اقيانوس آرام داشته باشه. خدا مي گه اين غير ممكنه و يه آرزوي ممكن داشته باشه. بعد اون آدم ( كه احتمالا مرد بوده آرزو مي كنه قدرتي پيدا كنه تا بتونه زنو بشناسه. و خدا پاسخ ميده اون اتوباني كه گفتي يك بانده باشه يا دو بانده!

اين فقط يه جوكه براي خنده، يا چيزي فراتر؟ جوك ها دو تا كاربرد دارن. اوليش خندوندن و خنديدنه و دوميش بيان يك حقيقتت در قالب طنز. خيلي جاهاي تاريخمونو اگه بكاويم مردم به دلايل مختلف مثل ترس از حاكميت، رعايت موازين اخلاقي، مبارزه، تضعيف روحيه دشمن، تقويت روحيه مردم و خلاصه هزار دليل ديگه جوك مي ساختن و از زبون لطيفه و جوك استفاده مي كردن.

اغلب جوك ها يه حقيقت تو دلشونه. و سوال من اينه كه حقيقت پشت اين جوك چيه؟

اين كه شناختن زن غير ممكنه؟

اين كه شناختن زن دغدغه مرده؟

اين كه شناختن زن براي مرد يه سوژه خنده س؟

اين كه ...

انسان موجود پيچيده ايه و شناخت انسان سخت و دشواره. اول فكر مي كني براي شناخت انسان بايد روانشناسي بدوني. بعد بحث تأثير محيط مياد وسطو جامعه شناسي هم لازم ميشه. توي جامعه چه چيزايي مؤثره: زبان و قوميت و ويژگي هاي جغرافيايي زندگي و پيشينه و سابقه اون قوم. كه پاي زبانشناسي و مردم شناسي و جغرافيا و تاريخ و باستان شناسي هم مياد وسط. معلومه كه آدمي كه به زن ميگه "ضعيفه" با اوني كه به مادربزرگش ميگه "ننه آغا" يكي نيست. كسي كه سگ براش نگهبان گله شه نظرش راجع به سگ با كسي كه سگو نجس مي دونه و تو خونه راهش نميده يكي نيست[1]. بنابراين شناخت انسان كار سختيه و من حتي روانشناس هم نيستم كه بگم دارم علمي حرف مي زنم. حرفام فقط نتيجه تجربه دوستي و ارتباط با زنه( لابد صرفا به اين علت كه زمون ما دوستي با مردا مقدور نبود!) نظراتم راجع به مرد هم به همين شيوه به دست اومده (فقط يواشكي).

پست هاي بعدي جواب اين سوالات از نظر منه.



[1] اين مثال استاد مهدي حسينيان توي كتاب اصول ارتباطاته.

می خواهد زن باشد

زنی توی فامیلمون هست که یک هفته قبل از من عروسی کرد. هم سن و سالیم . فکر کنم یک سال از من کوچکتر باشه. دیپلمه است و از خونواده متوسط. پدر و مادرش هم تحصیلات چندانی ندارند. البته ازدواج نسبتا موفقی داشت. یعنی با فاکتورهایی که معمولا مورد توجه قرار می گیرد ازدواج خوبی بود. اون موقع همه می گفتن خیلی زرنگه و معلوم نیست چه جوری مخ پسره رو زده! شوهرش لیسانسه و پدر و مادر تحصیل کرده و البته پولداری داره. یادمه مادر پسره که نسبت سببی با من داره خیلی تلاش کرد مانع ازدواجشون بشه ولی نتونست. خلاصه ازدواج کردن و ده ماه بعد هم بچه دار شدن. بماند که کلی اذیتش می کردن و می کنن که زود بچه دار شد تا جای خودشو محکم کنه. ناگفته نمونه که مادره بعد از ازدواجشون هم بیکار ننشسته بود.

.

.

.

 حالا بعد از این چند سال پسرش از آب و گل در آمده. خودشون هم دیگه سوژه بیکارای فامیل نیستن. در واقع فراموش شدن و دارن زندگی شونو می کنن.

.

.

.

 بهتره بگم داشتن زندگی شونو می کردن. دیروز یک خبر تازه تموم فامیلو لرزونده!

"همسر این آقای محترم و اون خونواده بزرگ و آبرومند ارایشگاه زده"

خبرگزاری های فامیل دوباره فعال شدن و هر کدوم نظری می دن و مادر شوهره هم در آستانه سکته است.

.

.

.

بقیه اش دیگه مهم نیست. می دونم که از عهده این یکی هم بر می آد. همیشه تحسینش کردم. و حالا بیشتر از همیشه. اون کاری رو می کنه که درسته. فکر می کنه و وقتی مطئن شد با جسارت پیش میره و بالاخره به هدفش می رسه. نمی ذاره استعداش به خاطر غرور بی معنی و بیجای دیگران تلف بشه. تحسینش می کنم چون من می خوام که زن باشم و اون هست. موقعیت خونوادگی، تحصیلات و موقعیت مالی هر کدوم برای ما زنها یه قدرته. و اون هیچ کدوم از این منابع قدرت رو نداره . فقط و فقط با اتکا به خودش داره تلاش می کنه. اون تصمیم می گیره، می جنگه و از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسه.

 

هميشه پاي يك مرد در ميان است؟

 

ديشب رفتم سينما. زن دوم. رفته بوديم تا سينما آزادي براي ديدن "به همين سادگي" كه گفتن فقط سئانس 8 شب است. بر خلاف ميلم رفتيم زن دوم. مي گويم بر خلاف ميلم چون اسم فيلم دافعه دارد.آن قدر در فيلم هاي مربوط به زن و ازدواج مجدد مردهاي بي جنبه اي را ديدم كه به محض نياز به ايجاد تغيير ياد زن گرفتن مي افتند، و آن قدر صحنه هاي پر از تحقير و بزدلي زن ها و مردهاي اين فيلم ها و اراجيفي كه مرد را تنها و بي پناه و ناگزير از ازدواج، و زن ها را كلفت مآب و سرخورده نشان مي دهند در فيلم هاي مختلف اين سوژه تكرار شده، كه ترجيح مي دادم دست از پا درازتر برگردم يا تا ساعت 8 منتظر شوم. توي رودر بايستي دوستان رفتم و فيلم واقعا شگفت زده ام كرد.

من منتقد سينمايي نيستم. به ساختار و فيلم نامه و بازي و دوربين و هيچ كدام از اين ها كار ندارم. من زنم و همين قدر كه فيلم اشك و آه، حسادت و كينه نداشت لذت بردم. با يك عشق زيبا و جا افتاده شروع شد. عشقي كه با اطلاع از همسردار بودن مرد و با در نظر گرفتن شرايطي براي حفظ حرمت و جايگاه زن پا گرفته بود. زن هاي فيلم مهتاب و كتايون هر دو بر خلاف آن چه در اغلب فيلم ها مي بينيم شخصيت اند. مي توانستند تيپ هايي از يك زن عشق خارج كه براي بردن شوهرش به اشك و آه و لوندي و قهر و دعوا متوصل شود و زني كه از زندگي فقط و فقط عشق مي خواهد و ديگر به هيچ چيز فكر نمي كند، باشند. ولي شخصيت بودند. شخصيت هاي چند وجهي. مهتاب هم عشق مي فهميد و مي خواست، هم منطق داشت و هم به فلسفه زندگي اش فكر مي كرد. عشق و شهامت را با انسانيت و واقع بيني تلفيق كرده بود. كتايون هم زن محكمي بود كه با دخترش چند سالي رفته بود، زندگي كرده بود، خواسته اش را تجربه كرده بود و جرئت برگشتن را حفظ كرده بود. اين شخصيت ها جاي كار داشتند ولي براي من كه در درصد بالايي از فيلم هاي ساخت كشورم زن ها به جز ظرف شستن و گريه كردن و حسادت كار ديگري از دستشان ساخته نيست شخصيت هاي خوبي بودند.مردها اما جور ديگري بودند، يكي ضعيف و بي اراده و ديگري عجيب و باور نكردني. و البته هر دو عجيب و باور نكردني. باورم نمي شد مردي بعد از چند سال دوري و بي خبري از همسري كه با بچه اش امريكا زندگي مي كرده، اين سال ها را به روي زنش نياورد و باز هم باهاش زندگي كند بدون اين كه حتي يك بار بپرسد يا به اين سال ها شك كند! پسر عمويي كه به خاطر نقص عضوش از همسرش جدا مي شود و بعد آن قدر راحت با وجود بهرام توي زندگي مهتاب كنار مي آيد كه اسم بچه را بهرام مي گذارد به اين اميد كه "اين بهرام رو هيچ كس نمي تونه ازت بگيره"! نگوييد "باور نكن، فيلم است." امكان طرح چنين برخوردهايي حتي در فيلم هم گامي به جلوست.

متفاوت بودن فيلم حتي علي رغم اشارات باسمه اي به قانون و عرف و جملات و صحنه هايي كه به نظر مي رسيد به زور به فيلم تحميل شده، در نوع و نحوه زندگي شخصيت ها كاملا مشخص بود. من ترجيح دادم فكر كنم مهتاب و بهرام با هم زندگي مي كردند و علي رغم اشارات شان به قانون و حق فسخ و اين حرف ها كاري به ازدواج شان نداشته باشم.

حرفم اما در اين نوشته با متفاوت بودن فيلم نيست. از ديشب كه فيلم را ديده ام سوالي برايم پيش آمده. بگذاريد فيلم را سريع مرور كنم:

1.    مهتاب تصميم جدي به ترك بهرام مي گيرد. و چند ثانيه بعد كاملا اتفاقي امير را مي بيند. همه حرفهايش حتي رازهاي مگويش را به او مي گويد و امير برايش كار پيدا مي كند.

2.       مهتاب متوجه مي شود حامله است و پيش بهرام بر مي گردد.

3.    مهتاب بهرام را به كتايون مي دهد و به جزيره بر مي گردد،‌در فرودگاه امير منتظرش است.! پيشنهاد مي دهد كه براي بچه شناسنامه بگيرد بدون اين كه مزاحمتي براي مهتاب درست كند.

4.    مهتاب و امير بچه را بزرگ مي كنند ولي امير مريض مي شود و مي ميرد. حالا بهرام از طريق يك برنامه تلويزيوني مي فهمد كه پسري دارد و لابد براي كمك در بزرگ كردنش سراغ مهتاب مي رود.

و سؤال من اين است كه آيا مهتاب، زني با چنان شخصيت معقول و محكم واقعا در لحظه لحظه زندگي اش به مردي براي تكيه كردن نياز دارد كه بدون آن ادامه حياتش مقدور نيست؟ حتما هميشه بايد مردي باشد تا دست مهتاب را بگيرد وگرنه زمين مي خورد.؟

زن هاي زيادي را مي شناسيم كه به تنهايي زندگي مي كنند بدون اين كه نياز به مردي براي زندگي داشته باشند. منظورم نياز به عشق نيست. نياز به مرد به عنوان يك تكيه گاه و شايد آقا بالا سر است. زن هاي زيادي بدون مرد و يا در حضور بي فايده مرد بي كفايت شان نه يك بچه كه حتي دو سه فرزند بزرگ كرده اند. و امير و بهرامي هم نبوده اند كه هر وقت لازم شد مثل زورو سر برسند.

فيلم زيبا بود و تامل برانگيز. اما زيباتر مي شد اگر مردها اين قدر لازم و ضروري نبودند.

 فيشته مي گويد"آزاد بودن هنري نيست آزاد شدن است كه آفرين دارد." و من مي گويم به تنهايي و بدون امداد غيبي مستقل زندگي كردن و در عشق ثابت بودن ارزشمند است. در كنار زورو مادر تنهاي خوبي بودن، ميدان عشق را به رقيب واگذاشتن زحمتي ندارد اگر تنها بودي و امير هم ازدواج كرده بود يا دنبال كار خودش رفته بود و تو چنين با متانت برخورد مي كردي دست مريزاد داشتي. كاش حداقل امير فقط شناسنامه را مي گرفت و زحمت را كم مي كرد.

به هر حال توصيه مي كنم فيلم را ببينيد و گول اسمش را نخوريد. 

 

همسرداري

 

بابا بزرگم مي گفت "زن بلاست خدا هيچ خونه اي رو بي بلا نكنه" بعد هم وقتي من شيطنت مي كردم و حرفي مي زدم يا حركتي مي كردم كه خيلي خوشش مي آمد بهم مي گفت بلا. من البته ربطش را نمي فهميدم اما حتي از وقتي خيلي كوچك بودم حس مي كردم كه حضور مامان براي بابا با همه چيزهاي ديگر زندگيمان فرق دارد. از در كه مي آمد قبل از هر چيزي مي پرسيد مامانت كو؟ وقتي مامان به هر علتي خانه نبود سرگشتي و بلاتكليفي توي چشم هاي بابا موج مي زد و كلافگي اش را حس مي كردي.

فقط زن است كه با ورود همسر، خوب و بد بودن حالش و درونش را مي فهمد بدون سوال مي داند كه چاي مي خواهد يا شربت؟ گرسنه است يا سير؟ خسته است يا سرحال؟ مي خواهد حرف بزند يا نه؟ زن مي داند كي بايد بپرسد و كي نپرسد. مي داند كه چگونه سلام گفتنش، تكليف خوب بودن يك روز را براي مرد روشن مي كند. مي داند چه روزي با اولين زنگ، در را باز كند و چه روزي در باز كردن در تعلل كند. مي داند چگونه مردش را در بدو ورود به خانه مسخ كند تا همه كارهاي خسته كننده روز را فراموش كند و شب دل انگيزي را بگذراند. زن با عصاي جادوييش، با زنانگي اش، مردش را مقهور آرامش خانه مي كند و با نگاهي و حركتي به جا او را از دنياي خسته كار و زندگي به دنياي زيباي عشق و با هم بودن مي برد.

من زنم. مي دانم چگونه لوندي را به خانه ام بياورم و با آن غبار روزمرگي را از چهره همسرم پاك كنم. مي دانم چگونه با سلامي، وعده بي حاصل كاري اش را به لايه هاي پشتي ذهنش بفرستم و غروب زيبايي برايش بسازم و چنان بي خودش كنم كه وقتي ساعت ها بعد وعده را به خاطر آورد شك كند كه حسرتي از بابت اين فراموشي دارد يا نه. خواسته هاي ناخودآگاهش را كه حتي خودش هم نمي شناسد من مي شناسم و مي دانم چگونه سردار فتح قله هاي آرزوهاي محالش باشم. اراده مي كنم كه تشنه باشد و مي شود. مي خواهم كه گرسنه باشد و مي شود. خودش هم مي داند كه خيلي چيزهايش را كه خودش نمي داند من مي دانم و مي داند قلبش در دستان من است.

همسرداري همان رفتار ماهرانه اي است كه به غلط شوهرداري اش مي خوانند. اما نه آن چيزي كه در يك جمله ي  " مرد بايد شكم و زير شكمش سير باشد" خلاصه مي شود.

حفظ روحيه مرد، شاد نگه داشتنش، بردن اسب روحش به دشت وسيع عشق و محبت و تيمار قلب عاشقش، همسرداري است.

ممكن است مردي از غذاي خوبي كه با شور و نشاط و حتي عشق پخته شده باشد ايراد بگيرد؟ ممكن است از عشقبازي پر شوري دلزده شود يا روز شادي به نظرش طولاني و كسل كننده بيايد؟ بله ممكن است اگر زن هنر همسرداري نداشته باشد. همسرداري مجموعه اي از فنون و مهارت هاست. براي همسرداري بايد علاوه بر آشپزي و ‌رموز معاشقه چيزهاي ديگري هم بدانيد. روانشناسي، مهارت هاي ويژه شناخت روحيات از حركات چهره، شيوه هاي تاثير و تسلط بر افراد، بازي با كلمات، راهها و رموز زيبايي چهره و لباس و حتي ريسك پذيري و حس ششم همه، مواردي است كه زن براي همسرداري مي داند و به كار مي بندد.

همسرداري با دروغ هايي كه خيلي ها براي حفظ زندگي و تضمين موقعيت خودشان و با عنوان عوام فريب "سياست" به كار مي برند فرق مي كند.

زن همسردار براي ارضاي خواسته هاي آشكار و پنهان مردش تلاش مي كند كه بر خلاف تصور عوام بخشي از اين خواسته ها جسمي است. در حالي كه بخش عمده آن روحي است. زن همسردار به شوهرش اعتماد به نفس مي دهد. شجاعت و هدف مي دهد. كنجكاوش مي كند و برايش دريايي از ابهام و سوال مي سازد و البته در اعماق اين دريا تنهايش نمي گزارد. بلكه با تماشاي غور او در اين دريا خواسته هاي خودآگاه و ناخودآگاه خودش را نيز برآورده مي سازد. زن همسرداري را نه به صورت تكليف و وظيفه بلكه از سر عشق و با شور انجام مي دهد و خودش هم از عشقي كه مي بخشد و شوري كه مي سازد منتفع مي شود. در يك ارتباط همسردارانه موفق همسر مثل آينه عمل مي كند و شادي و آرامش را براي خود زن هم منعكس مي كند. اما مثل هميشه اين يك مزيت است كه فقط زن مي تواند همسرداري و همسربازي را شروع كند! چرخه همسرداري را زن شروع مي كند و مرد ادامه مي دهد. در واقع وقتي شروع شد ديگر خودش پيش مي رود.