ساکت؟
خواهر لجبازی دارم. بچه که بود تند و تند حرف هایش را می زد و سریع انگشتش را توی گوشش می گذاشت و داد می زد: نمی شنوم. نمی شنوم. نمی شنوم!
تصور یک آدم بزرگ در این حالت سخت است. اولش سخت است و بعد که تصور کردی خنده دار می شود. انقدر خنده دار که آدم ریسه می رود. گر چه من بیشتر گریه ام می گیرد. این روزها آدم بزرگ و کوچک زیادی را می بینم که دستشان توی گوششان است و داد می زنند "نمی شنوم"!
آدم هایی که عکس نامزد دلخواهشان را به دست گرفته اند. زرم زیمبوهایی به رنگ های مختلف از سر و دست و گردن و پایشان آویخته اند و وقتی یکی با نمادهایی از نامزد رقیب از کنارشان می گذرد هو می کنندش یا مسخره اش می کنند یا ابراز تعجب می کنند از این که طرف با این همه کمالات طرفدار فلانیست!
بعد هم هر چهار گروه داد می زنند "آزادی اندیشه با .... نمیشه" و هر کدام اسم نامزد خودشان را می گذارند جای سه نقطه. من هم قبول دارم که آزادی اندیشه نمیشه! آزادی اندیشه با این و اون نمیشه. آزادی اندیشه وقتی میشه که من حق داشته باشم رنگ دلخواه خودمو انتخاب کنم. آزادی اندیشه وقتی میشه که کسی بی اطلاع خودم به آنتن ماشینم پرچم نبنده. کسی بی اطلاع خودم زیر برف پاک کن عکس نذاره. کسی به زور تلویزیون منو خاموش نکنه با قطع برق.
آزادی اندیشه وقتی میشه که مامانم نگه به جای رای ندادن بیا"به خاطر من " به موسوی رای بده! یا خواهرم نگه شناسنامه تو می خرم. آزادی اندیشه وقتی میشه که به من اجازه بدین وسط یه دسته سبز از سر تا پا سرخ بپوشم.بدون این که زندانم کنین. بدون این که فحش بدین بدون این که پرخاش کنین. یا حتی نگاه تحقیرآمیز بهم بندازین.
یادمون باشه آزادی اندیشه بی من و تو نمیشه.