می خواهد زن باشد
زنی توی فامیلمون هست که یک هفته قبل از من عروسی کرد. هم سن و سالیم . فکر کنم یک سال از من کوچکتر باشه. دیپلمه است و از خونواده متوسط. پدر و مادرش هم تحصیلات چندانی ندارند. البته ازدواج نسبتا موفقی داشت. یعنی با فاکتورهایی که معمولا مورد توجه قرار می گیرد ازدواج خوبی بود. اون موقع همه می گفتن خیلی زرنگه و معلوم نیست چه جوری مخ پسره رو زده! شوهرش لیسانسه و پدر و مادر تحصیل کرده و البته پولداری داره. یادمه مادر پسره که نسبت سببی با من داره خیلی تلاش کرد مانع ازدواجشون بشه ولی نتونست. خلاصه ازدواج کردن و ده ماه بعد هم بچه دار شدن. بماند که کلی اذیتش می کردن و می کنن که زود بچه دار شد تا جای خودشو محکم کنه. ناگفته نمونه که مادره بعد از ازدواجشون هم بیکار ننشسته بود.
.
.
.
حالا بعد از این چند سال پسرش از آب و گل در آمده. خودشون هم دیگه سوژه بیکارای فامیل نیستن. در واقع فراموش شدن و دارن زندگی شونو می کنن.
.
.
.
بهتره بگم داشتن زندگی شونو می کردن. دیروز یک خبر تازه تموم فامیلو لرزونده!
"همسر این آقای محترم و اون خونواده بزرگ و آبرومند ارایشگاه زده"
خبرگزاری های فامیل دوباره فعال شدن و هر کدوم نظری می دن و مادر شوهره هم در آستانه سکته است.
.
.
.
بقیه اش دیگه مهم نیست. می دونم که از عهده این یکی هم بر می آد. همیشه تحسینش کردم. و حالا بیشتر از همیشه. اون کاری رو می کنه که درسته. فکر می کنه و وقتی مطئن شد با جسارت پیش میره و بالاخره به هدفش می رسه. نمی ذاره استعداش به خاطر غرور بی معنی و بیجای دیگران تلف بشه. تحسینش می کنم چون من می خوام که زن باشم و اون هست. موقعیت خونوادگی، تحصیلات و موقعیت مالی هر کدوم برای ما زنها یه قدرته. و اون هیچ کدوم از این منابع قدرت رو نداره . فقط و فقط با اتکا به خودش داره تلاش می کنه. اون تصمیم می گیره، می جنگه و از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسه.