سنتوری
سنتوري رو ديدم. ميدونم، خيلي ديره. تب سنتوري ديگه فرو نشسته. ولي من دقيقا به همين علت حالا ديدمش. دوست ندارم وقتي همه دنبال يه چيزي هستن منم برم سراغش. شايد از يه جور خودخواهي ناشي ميشه كه مي خوام خودمو متفاوت از بقيه بدونم يا لابد خودمو متعلق به طبقه خواص بدونم و مي خوام از عوام جدا باشم. البته اميدوارم اينجوري نباشه و دليلش چيز ديگه اي باشه كه به عقل خودمم نمي رسه.
به هر حال سنتوري رو ديدم و در يك جمله خوشم نيومد.
از مهرجويي بيشتر از اين توقع داشتم. با ذهنيتي كه از پري و ليلا داشتم ديدمش و خوب معلومه كه خورد توي ذوقم. از فيلم هاي كه مقاله يا گزارش تصويري هستن و مستقيم مي رن سر اون چيزي كه مي خوان بگن و پيچش هنرمندانه ندارن، خوشم نمي ياد. مثه فيلماي انتقادي سالاي اوله رياست جمهوري خاتمي: اعتراض، متولد ماه مهر و فيلماي ديگه. سگ كشي هم انتقادي بود ولي پيچش هنرمندانه رو داشت.
راستش وقتي زنش كه اسمش يادم نيست رفت به خيلي چيزا فكر كردم. اين كه گاهي منطقي ترين تصميم درست ترين تصميم نيست. هر كدوم از دوستام اگه باهام مشورت كنن كه با شوهر معتادشون چيكار كنن خوب معلومه من مي گم كه احساساتو كنار بذارن، گذشته رو فراموش كنن و آينده شونو بردارن و برن. ولي فيلمو كه ديدم حس كردم اين كار ته بيوفاييه. اين كه روزاي خوبه كسي رو كنارش باشي و روزاي تلخ و سخت رهاش كني. مي دونم كه موندن با چنين كسي هم خيلي سخت و دشواره و عميقا به خود آدم لطمه ميزنه. واقعا موقعيت سخت و دشواريه و انگار تو اين موارد تصميم درست وجود نداره.
از يه چيزه ديگه هم خوشم نيومد. اين كه وقتي پدره از سر مهر سراغ پسرش رفت جواب نگرفت و فقط وقتي به نتيجه رسيد كه از زور و پليسو پول كمك گرفت. شايدم خوشم نيومد چون اين حقيقت زندگيه و مثه هر حقيقت ديگه اي تلخه.
و بالخره اين كه زندگي مجموعه اي از زشتي ها و زيبايي هاست ولي سنتوري فقط زشتي ها رو ديده بود.